سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

درد و دل های یک دانشجوی پزشکی ورودی 87

بدون عنوان(سه شنبه 87 بهمن 8 ساعت 1:6 صبح )

سلام
ای کاش میدونستم
ای کاش میدونستم .... !
من فکر میکردم تو لحظه های سخت زندگیه که دوستی معنا پیدا میکنه!
ولی ای کاش همچین فکری نمی کردم.
خودتونو بزارین جای من :
تو یک موقعیتی قرار گرفتید که به هیچ کس نمیشه اعتماد کرد و موضوع رو بیان کرد . تو این همه آدم دوروبرت فقط به یکی فکر میکنی ! دوستت .... !
به امید اینکه تو این لحظه ها تنهات نمی ذاره و چنان هواتو داره ..... !
ولی اون .....!

 

یه موقعی به خودم افتخار می کردم که دوستم چقدر بهم اعتماد داره و واقعا منو شناخته ولی الان میبینم کاملا در اشتباه بودم ! بعد بگه شوخی کردم باشه شوخی کردی من با اس ام اس از کجا بفهمم شوخی کردی؟ و حالا قشنگترش اینجاست که بگه دیگه شوخی هم نمیکنم ........
خدایا یعنی من اینقدر دو رو و ریا کار هستم که هنوزم به من اعتماد نداره؟!
خدایا این بود جواب اونهمه شب زنده داری و عبادت کردن هام ؟
چقدر ازت خواستم ؟ چقدر بهت التماس کردم ؟ چقدر گفتم خدایا هیچی ازت نمیخوام فقط کاری کن منو باور کنه ؟
کم کم داره باورم میشه خدایی وجود نداره ...!
نه خدایا ببخشید اشتباه کردم نمیخواستم کفر بگم ببخشید ! اصلا غلط کردم می بخشی ؟
میخواستم جمله ی بالا رو پاک کنم اما گفتم بزارم ببینه !
خدا جون تو که میدونی غیر تو کسی رو ندارم
خدا جون تو می دونی تو قلب و دل و ذهن من چی میگذره
تو میدونی ....!
تو همه ی اینارو میدونی ولی نمیدونم چرا هنوزم دوست داری اذیتم کنی و کاری کنی که همیشه سر نمازم چشمام پر از اشک بشه و تو تاریکی مطلق دست هامو به طرفت دراز کنم و با التماس بهت بگم خدایا فقط منو بهش نزدیک کن !

 



  • کلمات کلیدی :
  • »
    دانشجوی پزشکی
    »» نظرات دیگران ( نظر)


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    بدون عنوان
    شروع به فعالیت بدون توقف !!
     RSS 
     Atom 

    بازدیدهای امروز: 0  بازدید
    بازدیدهای دیروز: 0  بازدید
    مجموع بازدیدها: 1444  بازدید
    [ صفحه اصلی ]
    [ پست الکترونیک ]
    [ پارسی بلاگ ]
    » اشتراک در خبرنامه «